>
تکبرگی در سربرگ خاطره ها

گدا

نویسنده : AlI NaMaVaR | تاریخ : 21:20 - پنج شنبه 23 شهريور 1391

گدا نوشته: غلامحسین ساعدی

یه ماه نشده سه دفعه رفتم قم و برگشتم، دفعه‌ی آخر انگار به دلم برات شده بود كه كارها خراب می‌شود اما بازم نصفه‌های شب با یه ماشین قراضه راه افتادم و صبح آفتاب نزده، دم در خونه‌ی سید اسدالله بودم. در كه زدم عزیز خانوم اومد، منو كه دید، جا خورد و قیافه گرفت. از جلو در كه كنار می‌رفت هاج و واج نگاه كرد و گفت: «خانوم بزرگ مگه نرفته بودی؟»

*تکبرگی در سربرگ خاطره ها*

www.ragbarg.loxblog.com



دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها: غلامحسین ساعدی, گدا, داستان, گدا نوشته: غلامحسین ساعدی,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد